![]() |
||
archive previous posts
|
March 30, 2006 مرگ در میزند
٭
........................................................................................نویسنده: وودی آلن (Allen, Woody) مترجم: حسین یعقوبی ناشر: نشر چشمه ۲۲۴ صفحه، ۱۸۰۰ تومان چند داستان کوتاه و نمایشنامه و نیمهنمایشنامه! البته این داستانها گزیدهی مجموعهی Compelet Prose of Woody Allen اَن که اون هم خودش دربرگیرندهی سهتا کتابه: "تسویه حساب"، "بیبالوپر" و "عوارض جانبی". و طبق معمول هم دلیل گزیدهبودن کتاب، شوخیهای زبانی ست و تاریخمصرفداربودنِ بعضی از داستانها. *** ببینید... داستانهاش از نظر طنز و این صحبتها خیلی عالی اَن. یعنی خندهدار نیستن ها... اما این نکتهسنجیها و باریکبینیها بعضی جاها آدم رو وادار به تحسین میکنه! وودی آلن تا اونجایی میتونه آدم رو بخندونه که راجع به زندگی خودش حرف بزنه! [مثلاً آنی هال!] "دو باور غلط سالها ست که دربارهی من بین مردم رواج دارد. یکی اینکه من روشنفکرم، فقط به این دلیل که عینکی هستم؛ و بدتر از آن اینکه هنرمندم، چون فیلمهایم نمیفروشد." *** راستی! چند وقت پیش یه چیزی شنیدم که یهخورده کف کردم! "تینوش نظمجو" [مترجم "لاموزیکا دومین"] مَرده! انصافاً شما فکر نمیکردین که زن باشه؟ نه حالا جدّی! *** + رز ارغوانی قاهره + آنی هال *** [۱۰ فروردین ۱۳۸۵، ۱۶:۴۰] Labels: وودی آلن 4:45 PM March 28, 2006 مرشد و مارگریتا
٭
........................................................................................نویسنده: میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف (Bulgakov, Mikhail Afanas’evich) مترجم: عباس میلانی ناشر: فرهنگ نشر نو ۴۴۳ صفحه، ۴۵۰۰ تومان دیر آمدی ای کتاب خوشدست اما چه مـطالـبت قـشنگ است [ناصر فیض] *** `"واضح است که در فضای ادبی خفهی دورهی استالین، اثری بدیع چون مرشد و مارگریتا حق حیات نداشت و ربع قرن طول کشید تا بالاخره در سال ۱۹۶۵، زمامداران شوروی، پس از حذف بیستوپنج صفحه از متن کتاب، آن را در تیراژ محدودی چاپ کردند." حالا این تیراژ محدود چقدر بوده؟... سیصدهزار نسخه... توجه کنید: ۳۰۰۰۰۰! و جالبتر از این تیراژ، اینه که تمام این تعداد در همون شب اول به فروش میرسه... *** ظاهراً کمال تبریزی، فیلم "گاهی به آسمان نگاه کن" رو بر اساس همین کتاب ساخته. من که ندیدمش! *** همونطوری که اول کتاب، مترجمش گفته، داستان از ۳بخش مجزا و مربوط تشکیل شده که آخر داستان به هم میرسن [خدا رو شکر]. عشق مرشد و مارگریتا، تصلیب مسیح، گندکاریهای شیطان در مسکو. *** نمادینبودنش خیلی توی چشمه! یعنی حتی اگه نفهمین چیبهچییه، [مثل من]، حداقل میفهمین که پر از نماد و استعاره و این صحبتها ست! و بنابر سنت قدیمی، "تنها مأمن و منجی انسان در مقابل اینهمه معضلات، عشق است و لاغیر." *** سعی کنین تا جایی که میشه، از هیچکتابی تعریف نشنوین! چون وقتی که با خود کتاب روبرو میشین، اون کتاب در واقع از آسمون برای شما میاد به زمین و میبینید اون چیزی نیست که فکر میکردین، هرچند که خیلیخیلی عالی باشه. من از اینکتاب خیلی خوشم اومد، نباید این رو مخفی کنم، اما واقعاً اونجوری که راجعبهش شنیده بودم و فکر میکردم نبود، مرشد و مارگریتا برای من از آسمون به زمین اومد... *** [۷ فروردین ۱۳۸۵، ۲۳:۵۵] Labels: میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف 12:33 AM March 20, 2006 نامها و سایهها
٭
........................................................................................نویسنده: محمد رحیم اخوت ناشر: مؤسسهی نشر آگه ۲۶۱ صفحه، ۱۹۵۰ تومان "نامها و سایهها" هم یک روایت دوتکهای دارد: ۱- داستان، شخصیتی دارد به نام خاندایی که از فرنگ برگشته و در ایران، خودکشی کرده. خاندایی، یادداشتهایش را باقی میگذارد برای پرویندخت ترشیزی، همسر خواهرزادهاش، محسن. بعضی از فصلهای کتاب – تقریباً یکیدرمیان – اختصاص دارد به یادداشتهای خاندایی همراه با پانوشتهای پروین در توضیح بعضی قسمتها. ۲- و قسمت دیگر روایت، بر عهدهی پروین است... او سعی دارد خاندایی را از میان نوشتههایی که بهجا گذاشته کشف کند... محسن و پروین از هم جدا شدهاند، و با اینحال، رابطهی عجیب خاندایی (یعنی دایی محسن) و پروین ادامه دارد. رابطهای که تا انتهای داستان هم نمیفهمیم که نام درستش عشق است یا نه. *** پس چی شد؟ بعضی از فصلها، یادداشتهای خاندایی است و بعضی دیگر، حرفهای پروین که آنها هم مربوط میشود به خاندایی. و البته مسلم است که بعضی از فصلها از زبان یک زن روایت میشود و بعضی دیگر، از زبان یک مرد. بعضی از زبان یک پیرمرد و بعضی از زبان یک زنِ جوان. [ظاهراً ۳۸ساله] *** اخوت، در مورد راویهایش، کار سختی را انتخاب کرده؛ دو شخصیت با سن و جنسیتهای متفاوت. فصلهای مربوط به خاندایی، از نظر زبان، کاملاً با دیگرفصلها متفاوت اَند. اما بهنظر میآید که نویسنده بیشتر دنبال همین تفاوت بوده تا پرداختن به ماهیت اصلی لحن راوی. شاید برای همین باشد که زبان نوشتهی راویها کمی مصنوعی بهنظر میرسد. *** فکر میکنم که "نامها و سایهها"، جایزهی مهرگان یکسال را هم برده باشد! انگار این یادداشت خیلی جدی شد! ببخشید! *** راستی... یکی از دوستان، دنبال نسخهی چاپی یا الکترونیکی کتابی میگردد به اسم "داییجان ناپلئون". و ظاهراً هم نسخهی قدیمیاَش را میخواهد، نه آنی را که جدیداً چاپ میشود. اگر میتوانید، حتماً کمکاَش کنید! *** خب... این هم از آخرین کتاب سال ۱۳۸۴. *** [۲۹ اسفند ۱۳۸۴، ۱۶:۳۰] Labels: محمد رحیم اخوت 5:04 PM March 16, 2006 امپراتوری نشانهها
٭
........................................................................................نویسنده: رولان بارت (Barthes, Roland) مترجم: ناصر فکوهی ناشر: نشر نی ۱۷۱ صفحه، ۲۰۰۰ تومان نگاهی نشانهشناختی به مظاهر فرهنگی ژاپن؛ غذاها و ساختمانها و شهرها و... و البته خیلی جاها، مقایسهی آنها با غرب... *** "این کتاب برای بارت نه یک "سفرنامه" است و نه اثری دربارهی ژاپن، زیرا همانگونه که خود از آغاز میگوید، او از یک ژاپن خیالی سخن میگوید. به همین دلیل نیز امپراتوری نشانهها را نمیتوان بههیچرو کتابی "مفید" برای آشناشدن با ژاپن دانست." [پیشگفتار مترجم] *** بخش زیادی از کتاب هم مربوط است به هایکو! *** زیرنویسهای بارت برای عکسهای کتاب جالب اَن. *** کتاب بدی نیست بههیچوجه... ولی برای من بیفایده بود اقلاً. *** + رولان بارت + لذت متن *** [۲۵ اسفند ۱۳۸۴، ۱۵:۲۵] Labels: رولان بارت, ناصر فکوهی 1:17 PM March 11, 2006 بادبادکها
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: ماهمنیر مینوی ناشر: انتشارات توس ۳۳۶ صفحه، ۲۲۰۰ تومان ترجمهی بدش همون اول کاری حال آدم رو میستونه! *** از نظر روایت، کاملا شبیه "میعاد در سپیدهدم" ئه. حتی بعضیجاها احساس کردم که اینها هم خاطرات رومن گاری اَن... اما مثل اینکه اینجوری نیست! یعنی میشه یهجور زندگینامهی خودنوشتِ الکی حسابش کرد! *** ترجمهش بده... اما دیگه نه اونقدر! میشه تحملش کرد... مترجمش، اصلا بلد نیست حرفهای اضافه رو سر جای خودشون بهکار ببره... "- اما من موفق خواهم شد. - به چی موفق خواهی شد؟" [صفحهی ۲۵۰] حرف اضافهی "موفقشدن"، "در" ئه... یا مثلاً توی صفحهی ۱۹۷، نوشته: "صدای رادیو ویشی، با حداکثر بلند بود." میتونست بگه "بلندِ بلند بود." یا "تا آخر بلند بود."... کلاً پر از اینجور مشکلاته... *** تم اصلی کتاب هم گذشته از ماجرای عاشقانهش، جنگ جهانی دومه... تقریباً هر کتابی از رومن گاری خوندم، اگر نه مستقیم، اما بههر حال مربوط بوده به جنگ. *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم *** [۲۰ اسفند ۱۳۸۴، ۲۲:۱۰] Labels: رومن گاری 11:06 PM March 07, 2006 داستانهای کوتاه امریکای لاتین ۲
٭
........................................................................................گردآوری: روبرتو گونسالس اچهوریا (Gonzalez Echevarria, Roberto) مترجم: عبدالله کوثری ناشر: نشر نی ۲۰۶ صفحه، ۱۸۰۰ تومان فکر کنم یادداشت پشت جلد کافی باشه. "جلد دوم داستانهای کوتاه امریکای لاتین، همان ویژگیهای جلد اول را دارد. در این کتاب نیز نخست نمونههایی از افسانههای شگفتآور دوران پیش از فتح قاره را میخوانیم و سپس نمونههایی از وقایعنامهها و داستانهای دوران استعمار را که در واقع سنگبنای ادبیات امروز امریکای لاتین است. آنگاه نوبت به دوران جدید میرسد، یعنی دورانی که ادبیات بدل به فعالیتی آگاهانه در کشورهای امریکای لاتین شده است. در این قسمت با برخی از بهترین نویسندگان امریکای لاتین آشنا میشویم، نویسندگانی چون روبن داریو، مهمترین شاعر اسپانیاییزبان بعد از گونگورا و از پیشگامان مدرنیسم در امریکای لاتین، خولیو کورتاسار، از مشهورترین نویسندگان دورهی شکوفایی ادبیات امریکای لاتین، روساریو کاستلانوس، بانوی روشنفکر و سرشناس مکزیکی و نیز رینالدو آرناس، نویسندهی توانمند کوبایی." *** کتابها و فیلمهای چند قسمتی، بر دو قسم اَن! قِسم اول و قسم دوم! قسم اول، اونایی که توی قسمت اولشون، اشاره شده باشه که "این قسمت اوله" (به این معنا که از اول، به فکر قسمتهای بعدی هم باشن.) و قسم دوم هم اونیکیها! خب قسم اول اشکالی نداره! اما قسم دوم، یهجورهایی مشکل داره دیگه... آدم یاد سودجویی و استفاده از اعتبار قسمت اول و اینصحبتها میافته! البته منظورم اینکتاب نبود ها! کلاً میگم... *** توی این مجموعه هم فکر کنم کلاً از یکی دو تا داستان خوشم اومد... اون هم نه به اون صورت که خیلی حال کنم باهاشون. *** + جلد اول داستانهای کوتاه امریکای لاتین *** [۱۶ اسفند ۱۳۸۴، ۲۱:۰۰] Labels: عبدالله کوثری, مجموعهداستان امریکای لاتین 6:29 PM March 05, 2006 اراده به دانستن
٭
........................................................................................نویسنده: میشل فوکو (Foucault, Michel) مترجمان: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده ناشر: نشر نی ۱۸۳ صفحه، ۱۶۰۰ تومان این کتاب، جلد اول تاریخ جنسیته. البته نمیدونم که جلدهای بعدی هم ترجمه شدن یا نه. *** ظاهراً گنجینهی لغات زبان فارسی در مورد جنسیت، خیلی محدوده. مترجمهای اینجور آثار هم همیشه مجبورن از معادلهای اصلی استفاده کنن. حالا اینکه چرا واژههای فارسی در اینمورد کم میارن، همون مطلبیه که توی "اراده به دانستن" تا حدودی بهش اشاره میشه. *** خیلی از مسائلی رو که مطرح میکنه، در رابطه با ایدهی سرکوب اَن. از دورهی حاکمیت کلیسا تا همین الآن. یکی از تکنیکهای سرکوب هم زبانه. اینجاست که میفهمیم چقدر زبان مهمه! با بیرونکردن یک موضوع از زبان، میشه کاری کرد که نه تنها اون موضوع دیگه وجود نداشته باشه، بلکه یهجورایی حق وجودداشتن رو هم نداشته باشه! البته این یکی از بخشهای قضیه ست. همینموقع که زبان پیرایش میشده از سکسوالیته، یه گفتمانهای معکوسی در اینمورد و در همونفضا بهوجود میان... اعترافنیوشی. بهطوری که باید وضعیت هر کدوم از طرفین توصیف میشده، بهاضافهی مکانهای لمسشده، لحظهی دقیق لذت و... *** بورژوازی، نمیخواسته که نیروی کارش در لذتها غرق بشه... و ترجیح میداده که اگر هم لذتی هست، کمهزینه باشه و موجب بازتولید نیروی کار بشه. برای همینه که اونموقع، کارکرد سکسوالیته، محدود میشده به تولید مثل... *** این قسمتش هم جالب بود: "آنچه مختص جوامع مدرن است، این نیست که این جوامع سکس را محکوم به درسایهماندن کردهاند، بلکه این است که این جوامع با بهرهبرداری از سکس همچون یک راز، خودشان را موظف به سخنگفتن همیشگی دربارهی آن کردهاند." [صفحهی ۴۴] *** کلاً خیلی خوب بود! ترجمهی این زوج موفق هم که عالیه... *** + میشل فوکو Labels: افشین جهاندیده, میشل فوکو, نیکو سرخوش 8:54 PM March 04, 2006 موسیقی آب گرم
٭
........................................................................................نویسنده: چارلز بوکفسکی (Bukowski, Charles ) مترجم: بهمن کیارستمی ناشر: نشر ماهریز ۱۱۹ صفحه، ۸۵۰ تومان ۱۲ داستان کوتاه. از دو مجموعه گردآوری شدهاند: South of No North Hot Water Music اغلبشان، زمان کوتاهی را روایت میکنند؛ در فضایی محدود با شخصیتهای انگشتشمار. صرفاً هم یک صحنهی کوتاه را توصیف میکند. چیزی بهعنوان طرح داستان، تا حدود زیادی وجود ندارد. اما در همهشان، میشود چند فریم خوب دید و لذت برد. *** شناسنامهی کتاب، تعداد صفحات را ۶۷ عدد نوشته، در حالی که واقعاً، ۱۱۹تا هستند. کسی میداند چرا؟ بهخاطر قطع کتاب است احتمالاً؟ *** و طبق معمول نمیدانم چرا مرا یاد بارتلمی میانداخت... *** [۱۳ اسفند ۱۳۸۴، ۱۵:۲۵] Labels: چارلز بوکفسکی 5:28 PM |