October 31, 2006


در جستجوی زمان از دست رفته: طرف گرمانت ۱
 
٭
نویسنده: مارسل پروست (Proust, Marcel)
مترجم: مهدی سحابی
ناشر: نشر مرکز
۳۷۴ صفحه، ۲۳۵۰ تومان
[چاپ سوم، ۱۳۸۰]

"طرف گرمانت، کتاب سوم در جستجوی زمان از‌دست‌رفته از دو بخش تشکیل می‌شود. مارسل پروست این دو بخش را به تناوب میان سال‌های ۱۹۱۲ و ۱۹۱۶ میلادی نوشت و سپس، در سال‌های ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ تغییرات عمده‌ای در آن‌ها داد و بسیاری بخش‌های تازه بر دستنوشته‌ی آغازین خود افزود. بخش نخست، با عنوان طرف گرمانت ۱ در ۲۵ اکتبر ۱۹۲۰ و بخش دوم در دوم مه ۱۹۲۱ چاپ شد.
در آغاز طراحی جستجو در ذهن پروست، یعنی در زمانی که نویسنده در نظر داشت یا پیش‌بینی می‌کرد کتابی در سه‌جلد بنویسد، طرف گرمانت نامی بود که باید به جلد دوم داده می‌شد. این جلد باید با سه‌فصلی آغاز می‌شد که در شکل کنونی جستجو، دوسوم در سایه‌ی دوشیزگان شکوفا را، تا زمان پیدایش دختران در کناره‌ی دریا در بر می‌گیرد، و با شرح دلدادگی راوی به دوشس دوگرمانت و توصیف محفل خانم ویلپاریزیس ادامه می‌یافت. از این گذشته، از زندگینامه‌ی پروست چنین بر می‌آید که در سال ۱۹۱۴ قصد آن داشته است که شرح بیماری، و سپس مرگ مادربزرگ را (که در طرح نهایی به گرمانت ۲ منتقل شده است) در چنان مجلدی بگنجاند."
[دیباچه]
***
دارم "در جستجوی زمان از‌دست‌رفته" رو همونجوری می‌خونم که باید بخونم. دیگه نمی‌شینم پاش تا ۱۰۰صفحه‌ش رو بخونم و برم جلو. کتاب رو باز می‌کنم و ۲صفحه می‌خونم. بعد ول‌ش می‌کنم و می‌رم ۲روز دیگه میام. هر چند صفحه که حال داشتم می‌خونم. بعد همینجوری الی آخر.
از خوندن این جلد، یه لذت بسیاربسیارشدید به‌م دست می‌داد. شاید بگم جزو لذت‌بخش‌ترین کتاب‌هایی بود که خوندم. خیلی راحت هم اعتراف می‌کنم که خود داستان و اتفاقات کمی که توش می‌افته، زیاد دستم نبود. که البته با اون وضعی که گفتم می‌خونم‌ش، قابل توجیهه؛ و از طرف دیگه مگه "در جستجو..." کتاب ماجراییه؟!
ضمناً... اون‌هایی که فقط کتاب گزیده‌ی جستجو رو دارن، هیچ‌چیزی ته‌ش براشون نمی‌مونه. جدی می‌گم. خود دانید.
بعضی جاها یه تیکه‌هایی‌ش بدجوری آدم رو می‌گیره. مثل این:

"این را به فرانسه خواب سربی می‌نامیم؛ تا چند لحظه‌ای پس از بیداری از چنین خوابی به‌نظر می‌آید که خود نیز آدمک سربی کوچکی شده‌ایم. دیگر هیچ‌کس نیستیم. پس چگونه است که با جستجوی اندیشه و هویت خود، آن‌گونه که شیئی گمشده را می‌جویند، سرانجام "من" خود و نه کس دیگری را باز می‌یابیم؟ چرا، هنگامی که اندیشیدن را از سر می‌گیریم، همان شخصیت پیش از خواب خودمان و نه هیچ‌کس دیگری دوباره در ما زنده می‌شود؟ نمی‌دانیم این گزینش را چه تحمیل می‌کند و چرا از میلیون‌ها انسانی که می‌شد باشیم، درست روی همانی دست می‌گذاریم که دیشب بودیم. هنگامی که به‌راستی انقطاعی رخ داده است (چه با خواب کامل، و چه با رؤیاهایی یکسره ناهمسان با ما) آن چیست که ما را راهنمایی می‌کند؟ به‌راستی مرگی در کار بوده است، چون زمانی که قلب از کار می‌افتد و با کشش و تحریک منظم زبان آدم را به هوش می‌آورند. بیگمان اتاق، حتی اگر آن را یک‌بار بیشتر ندیده باشیم، خاطره‌هایی را زنده می‌کند که یادهای قدیمی‌تری به آن‌ها آویخته‌اند؛ یا برخی‌شان در درون خود ما خفته بوده‌اند و به حضورشان پی می‌بریم. رستاخیز بیداری – پس از خواب، این حمله‌ی شفابخش خودباختگی ذهنی – باید در نهایت شبیه آنی باشد که هنگام بازیافتن یک نام، یک بیت، یک ترجیع‌بند فراموش‌شده رخ می‌دهد. و شاید رستاخیز جان پس از مرگ را بتوان پدیده‌ای از مقوله‌ی حافظه دانست." [صفحه‌ی ۱۱۱]

واقعاً این کتاب اشک من رو در می‌آره! بی‌نظیر و فوق‌العاده. شاهکار. و هر صفت خوب دیگه‌ای که یه کتاب می‌تونه داشته باشه. ترجمه هم که دیگه اصلاً نیازی به تعریف نداره. خلاصه‌ی مطلب اینکه "در جستجو..." رو باید همینجوری خوند. صفحه‌به‌صفحه و کلمه‌به‌کلمه‌ش توی ذهن‌م رسوب می‌کرد و اون لذت وصف‌نشدنی همینجوری به وجود می‌اومد. خیلی خوشحال‌ام که هنوز خیلی از جلدهاش مونده.
***
+ مارسل پروست
+ خوشی‌ها و روزها
+ طرف خانه‌ی سوان
+ در سایه‌ی دوشیزگان شکوفا
***
[۸ آبان ۱۳۸۵، ۲۳:۵۵]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................


October 10, 2006


سر هیدرا
 
٭
نویسنده: کارلوس فوئنتس (Fuentes, Carlos)
مترجم: کاوه میرعباسی
ناشر: نشر آگه
۴۰۶ صفحه، ۲۵۰۰ تومان
[چاپ اول، ۱۳۸۱]

این به‌گفته‌ی مترجم، اولین اثر فوئنتس بوده که از زبان اصلی به فارسی ترجمه شده. و از قضای روزگار، اولین کتابی هم هست که من از فوئنتس می‌خونم! سبحان الله!
***
آقا من هی می‌خوندم، بعد می‌دیدم چرا اثری از این هیدرا توی کتاب نیست که حالا سرش چی باشه. بعد فهمیدم هیدرا، همون هیولاییه که چندتا سر داشته و هر سرش رو که قطع می‌کردی، به‌جاش دوتا سر درمی‌اومده.
***
پیچیدگی فرمی نداره کتاب‌ش. ولی یه چیزی توش هست که کتاب رو سخت می‌کنه. البته سخت که نه... بهتره بگم نچسب. اونم اینه که فوئنتس، یه چیزایی توی ذهن‌ش داشته، بعد فکر می‌کرده که خواننده هم می‌دونه اون چیزا رو! بعد با این پیش‌فرض نوشته کتاب‌ش رو. مثل بچه‌های کوچیک دیگه... که وقتی مثلاً دارن یه کتاب رو ورق می‌زنن، به آدم می‌گن می‌بینی این عکس‌ش چه قشنگه؟ به خیال اینکه ما هم داریم می‌بینیم.
***
به‌شدت کتاب سیاسی‌ایه!!! از مسأله‌ی اسرائیل و فلسطین و اینا بگیرین تا نفت مکزیک و اینا.
قضیه‌ی اینه که یکی به اسم فلیکس هست، بعد به‌ش می‌گن که ما می‌خوایم از اسم تو استفاده کنیم، ولی به خودت کاری نداریم. برای همین قیافه‌ش رو عوض می‌کنن و با اسم‌ش مثلاً دست به ترور رئیس‌جمهور می‌زنن و اینا.
بعد دیگه من سررشته رو گم کردم کلاً. نفهمیدم چجوری به قضیه‌ی نفت مربوط شد و کلاً چی بود. آقا اصلاً من گیج شدم. زیاد هم حال نکردم با کتاب! همین!
***
"نفت، همانند هیدرا، از یک سر قطع‌شده، بارها، باز زاده می‌شود. نطفه‌ی تیره‌ی زمینی است که امیدها و خیانت‌ها را توأماً در بطن خویش می‌پرورد، اقلیم‌های مالینچه را در پرتوی خروش خاموش اختران و نشانه‌های شوم شبانه‌شان، بارور می‌سازد." [واج‌آرایی]
[صفحه‌ی ۴۰۰]
***
[۱۸ مهر ۱۳۸۵، ۲۰:۰۰]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................