![]() |
||
archive previous posts
|
|
April 04, 2007 سگ سفید
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: سروش حبیبی ناشر: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر ۲۲۸ صفحه [چاپ اول، ۱۳۵۲] مدت زیادی بود که کتابی رو با این شدت عذاب نخونده بودم. از همون اول کتاب، گاری بلندگو رو میگیره دستش و همهی عقایدش رو میریزه رو. طوری که کتاب کاملاً از حالت داستانی دراومده و به یه بیانیه شبیه شده. خصوصاً که وقایع و شخصیتهای کتاب، واقعی هستن و خود رومن گاری هم شخصیت اصلی و راوی داستانه. کتاب با پیداشدن سروکلهی سگی شروع میشه که با سفیدپوستها خیلی خوب بوده، ولی تا یه سیاهپوست رو میدیده، وحشی میشده و حمله میکرده. بعد دیگه میره سراغ فعالیتهای بشردوستانهی خودش و زنش در مورد رفع تبعیض نژادی علیه سیاهپوستهای امریکا و این حرفها. آخرش هم در یک اقدام نمادین میبینیم که سگ سفید، تبدیل شده به سگ سیاه. یعنی درسته که دیگه سیاهپوستها رو گاز نمیگیره، ولی درمان هم نشده: این دفعه به سفیدپوستها حمله میکنه. یعنی اینکه برابری هیچوقت نمیتونه به وجود بیاد؛ و برتری فقط از یک گروه به گروه دیگه منتقل میشه. اما اینا رو انقدر تابلو و توچشم میگه که حال آدم به هم میخوره. *** البته توی کتاب جملهها و قسمتهای خیلی جالبی وجود داره. اما ارزش این رو نداره که بخواین کتاب رو بخونین به خاطر اون چندتا تیکه. ترجمهی سروش حبیبی هم خیلی خوبه. فکر میکنم کارش یه جور ترجمهی دلبخواهی باشه. لااقل توی این چندتا کتابی که من ازش خوندم، اینطور به نظر میرسید. خوبه در هر حال. سگ سفید با ترجمهی سروش حبیبی دیگه گیر نمیاد توی بازار. اما با یه ترجمهی دیگه میتونید پیداش کنید که بعید میدونم خوب باشه. ضمن اینکه حتی با وجود ترجمهی سروش حبیبی هم کتاب دندونگیری نیست. پس وقتتون رو با اون یکی ترجمه بههیچوجه تلف نکنید. *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها + تربیت اروپایی + شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن) + مردی با کبوتر + پرندگان میروند در پرو میمیرند + چمدان بزرگ *** [۱۵ فروردین ۱۳۸۵، ۲:۰۰] Labels: رومن گاری, سروش حبیبی 2:17 AM February 25, 2007 چمدان بزرگ
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: اعظم نورائی ناشر: دنیای مادر ۳۴۰ صفحه، ۲۲۰ تومان [چاپ اول، ۱۳۷۱] این کتاب با اینکه نسبت به خیلی از کتابهای رومن گاری، جدید ترجمه شده، اما اصلاً معروف نشده. دلیلش رو اصلاً نمیدونم. البته نباید از این نکته هم غافل شد که یهخوردههایی به جنگ جهانی دوم و اینا مربوط میشه. رومن گاری هم مرض داشته ها. *** فضای کتاب یهجورایی بین زندگی در پیش رو و خداحافظ گاری کوپره. البته شاید این فضا رو توی خیلی از کتابهاش ببینیم. یه گروه نیمهتبهکار که جدا از بقیه زندگی میکنن. شخصیت اصلی و راوی داستان هم یه پسر ۱۴سالهست که پدرش توی جنگ کشته شده و وندرپوت، رئیس گروه، اون رو آورده توی خودشون. کمکم خلافهای اینا پیشرفت میکنه تا به دزدی مسلحانه میرسه... جایی که به طور حاد میرسه به دعوای آلمانیها با یهودیها، وقتیه که وندرپوت متواری شده و درد دندون داره. تنها کسی هم که میتونه کمکش کنه، یه پزشک یهودیه که قبلاً توی بازداشتگاههای آلمان شکنجه شده. یعنی آخرهای داستان، میفهمیم که وندرپوت تقریباً جاسوس آلمانیها بوده و برای همین، پلیس میافته دنبالش. چون کتاب رو گیر نمیارید میگما... یعنی نگران لورفتن داستان نباشید. ضمناً؛ آدم کتاب رو نمیخونه که بفهمه آخرش چی میشه. *** داستان یه مشکل عمده داره و اونم آشفتهبودنشه. اصلاً منسجم نیست و این باعث اذیتشدن خواننده میشه. البته این آشفتهبودن، ویژگی سبکی نیستا... بهنظرم بهخاطر تسلطنداشتن نویسنده بوده. [لااقل توی این کتاب.] ترجمهش هم خیلی خوبه. البته فکر میکنم ویراستار خوبی داشته. در کل اثر متوسطیه که میتونست خیلیخیلی بهتر باشه. *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها + تربیت اروپایی + شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن) + مردی با کبوتر + پرندگان میروند در پرو میمیرند *** [۶ اسفند ۱۳۸۵، ۲۳:۲۵] Labels: اعظم نورائی, رومن گاری 11:45 PM February 08, 2007 پرندگان میروند در پرو میمیرند
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: ابوالحسن نجفی ناشر: کتاب زمان ۷۱ صفحه [چاپ اول، ۱۳۵۲] تا جایی که میدونم، اینها تنها داستان کوتاههایی از گاری هستن که به فارسی ترجمه شدهن؛ و رومن گاری با این داستانها، ثابت میکنه که نه تنها در عرصهی رمان و داستان بلند، بلکه در زمینهی داستان کوتاه هم بسیار قدرتمنده! *** نکته: توی رقص چنگیز کوهن، فلوریانِ باغبون، مدام به لیلی میگه که فلان دکتر، بیماریهای جنسی همهی زنها رو معالجه میکنه، و همینطور از بیماریهای اونها مثال میزنه. توی داستان پرندگان میروند در پرو میمیرند هم، دقیقاً همین نکته گفته میشه. حتی با همون مثالها... ضمناً... لوگویی که روی جلد کتابه، نسبت به اون زمان واقعاً فوقالعاده بوده. بعید میدونم که همچین طرحهایی اون موقع زیاد استفاده میشده و رایج بوده. *** حرفهای اصلی رو در مورد این کتاب، کتابلاگ مفصل نوشته. فقط بگم که توی داستانها، بیشتر از همه از "کهنترین داستان جهان" خوشم اومد. شاهکار بود. *** یه چیزی... تازگیها مجموعهشعری از علی صالحی چاپ شده با عنوان "گاهی مرا به نام کوچکم بخوان". برای خریدنش، دوتا راه دارین: ۱- توی وبلاگ خود علی صالحی، یه کامنت بذارین و آدرستون رو بنویسین. ۲- برید کتابفروشی نشر شهر در ضلع جنوبی پارک لاله. [تلفن: ۸۸۹۷۸۱۶۸] *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها + تربیت اروپایی + شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن) + مردی با کبوتر *** [۱۸ بهمن ۱۳۸۵، ۲۳:۳۵] Labels: ابوالحسن نجفی, رومن گاری 12:03 AM February 05, 2007 مردی با کبوتر
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: لیلی گلستان ناشر: نشر آبی ۱۲۴ صفحه، ۵۵۰ تومان [چاپ دوم، بهار ۱۳۷۸] نمیدونم چرا این کتاب کمی اذیتم میکرد. احساس میکردم که نه داستان و نه نثر، پختگی ندارن. اون انسجامی رو هم نداشت که انتظار داشتم. یعنی بعضی جاها رسماً پَرش احساس میکردم. زیاد با ملایمت و بهتدریج به هم وصل نمیشدن... خلاصه اینکه بیشتر از اینکه فکر کنم این کتابْ برای رومن گاریه، احساس میکردم خالقش یه نویسندهی آماتوره... راستش حدس زدم که ممکنه این مسأله مربوط به ترجمه باشه. بههرحال این کتاب دفعهی اول سال ۱۳۶۳ چاپ شده؛ و شاید اونموقع، لیلی گلستان آنچنان حرفهای نبوده. کسانی که کتاب رو خوندهن، لطفاً نظرشون رو بگن در این مورد. *** غیر از اینها، قسمتهای اذیتکنندهای داره که دیگه مطمئناً به ترجمه ربطی ندارن. یکیش، انتقادها و نمادهای تابلوئه: موضوع اصلی کتاب، نقد فعالیتهای سازمان ملله. گاری میخواد بگه که این سازمان هیچکاری نمیکنه و همهی کارکنان ردهبالاش، فقط برای ظاهرسازی بعضی کارها رو انجام میدن و اعتقادی به بشردوستی ندارن؛ و در عوض، دونپایهترین کارکنانان که برای مشکلات دل میسوزونن و سرنوشت انسانها براشون مهمه. شخصیت اصلی کتاب، توی یه اتاق سازمان ملل مخفی شده و اعتصاب غذا کرده. تنها کسی هم که توی این اتاق همراهشه، یه کبوتره. (نماد صلح) و البته دوستانش که همهشون کارمندهای سطح پایین سازمانان، بهش سر میزنن. این کبوتر، از اتاق فرار میکنه و میره تمام سازمان رو به هم میریزه. "رئیس نگهبانها با حالی عصبی گفت: داشت چشم نمایندهی امریکا را در میآورد. به نمایندهی اتحاد جماهیر شوروی، آن هم در لحظهای که داشت از خواست صلح حکومت شوروی صحبت میکرد، حمله کرده." یهکم این نمادپردازیش در مورد کبوتر صلحی که همهی اعضای سازمان ملل ازش وحشت دارن، تازهکارانهست بهنظرم. کلاً خیلی "رو" پرداخته شده داستان. توی هر فصل که حتماً یه جملهی خیلی واضح در نقد فعالیتهای سازمان ملل میاره. مثلاً: "... سازمانی که گاهی مجبور بود برای طرفداری از صلح اسلحه به دست بگیرد." *** در مجموع میتونم بگم که بیشازحد معمولی بود. انتظاری که من از رومن گاری دارم، الآن دیگه چیزیه در حد تربیت اروپایی یا خداحافظ گاری کوپر. شاید اگه این رو یه نویسندهی دیگه نوشته بود، بیشتر خوشم میومد از کتاب. کلاً هم توصیهش نمیکنم. *** همونطور که میبینید، سایت بلاگر مجبورم کرد که سیستم هر دو تا وبلاگ رو جدید کنم. مفیدترین ویژگی سیستم جدید، اینه که میشه برای هر نوشته برچسب گذاشت و این برای کتابها خیلی خوبه. تا الآن برای تمام نویسندهها برچسب گذاشتم. در مورد مترجمهای معروف هم همینطور. خواستم ازتون بپرسم که برچسبگذاشتن برای ناشرها رو چقدر ضروری میدونید؟ خوبه که همچین برچسبی هم بذارم؟ دیگه چه برچسبهایی به ذهنتون میرسه؟ مرسی. *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها + تربیت اروپایی + شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن) *** [۱۶ بهمن ۱۳۸۵، ۰۰:۱۵] Labels: رومن گاری, لیلی گلستان 12:45 AM January 30, 2007 شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن)
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجمها: ابراهیم مشعری، ناصر زراعتی ناشر: انتشارات نیلوفر ۳۹۲ صفحه [چاپ اول، پاییز ۱۳۶۳] خیلی جالبه که این کتاب رومن گاری، به فارسی ترجمه شده و احتمالاً حتی اسمش رو هم نشنیدین. این و تربیت اروپایی، سالهای ۶۳ و ۶۲ چاپ شدن و تموم. از تربیت اروپایی اقلاً اسمش باقی موند؛ اما از اینیکی، هیچ. دلیلش هم سادهست: شخصیت اصلی این کتاب، یه یهودیه و کل کتاب هم به همین مسأله میپردازه. *** فضای کتاب، خیلی تئاتریه بهنظرم. مکانها محدودن، تکیه روی دیالوگ خیلی زیاده و... نمیدونم دیگه. تئاتریه خلاصه. البته نه همهجاش. غیر از این، خیلی لحن و فضای کمیکی داره: در جریان جنگ جهانی، یه فرماندهی آلمانی، دستور میده که چندتا یهودی قبر خودشون رو بکنن و بعد هم تیربارونشون میکنه. شبح یکی از این یهودیها، از همون موقع بلند میشه و میاد سراغ فرمانده؛ همهجا باهاش میره، بعضی وقتها بهجای اون حرف میزنه، رفتارهاش رو کنترل میکنه و... فرمانده، بعد از جنگ، رئیس پلیس میشه. الآن هم درگیر یه پروندهی قتلهای زنجیرهایه؛ تا اینکه یه بارون میاد و میگه که زنش و باغبونش با هم فرار کردن. بعد هم این رئیسپلیس، با یهودی همراهش، باغبون و زنِ بارون رو دنبال میکنن و زیر نظرشون میگیرن. از اینجا به بعد، داستان و شخصیتها خیلی حالت استعاری پیدا میکنن. خیلی واضحه که لیلی، زن بارون، نماد یهچیزیه. البته من نمیدونم چی. با اینحال، معلومه! همهجا تأکید میشه که منبع الهام تمام داستانها، نقاشیها و آهنگهای عاشقانه در گذشته و حال، لیلی بوده. خودش هم این رو میدونه. باغبون، مخنثه؛ و تمام آرزوش اینه که کسی بتونه لیلی رو ارضا کنه... این بخشها، مربوط میشن به فصل دوم و سوم کتاب. اسم جنگلی که فلوریان (باغبون) و لیلی توی اون هستن، گایسته؛ داریوش آشوری، توی پانویس صفحهی ۸۵ غروب بتها، راجع به این واژه توضیح میده: "این واژه را ترجمهنشده آوردهام به دلیل پیچیدگی معنای آن در آلمانی، که روح و جان و ذهن و روان و عقل و خرد و هوش، همگی، معنا میدهد..." خب با این اوصاف، این جنگل و لیلی و اینها میتونن نمادین نباشن؟ *** ترجمهی کتاب، انصافاً بد نیست؛ و این خیلی عجیبه! البته نه اینکه خیلی فوقالعاده باشه ها. همین دیگه... در کل، شاهکار نیست. اما خیلی خوبه. تا حدودی هم من رو یاد کتابهای ونهگات مینداخت. *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها + تربیت اروپایی *** [۱۰ بهمن ۱۳۸۵، ۱۶:۳۵] Labels: رومن گاری 4:35 PM January 25, 2007 تربیت اروپایی
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: مهدی غبرایی ناشر: انتشارات نیلوفر ۳۲۴ صفحه [چاپ اول، پاییز ۱۳۶۲] "یانک از خود میپرسید که باید اجازهی ازدواج با زوسیا را از پارتیزانها بگیرد یا نه. ممکن بود آنها به او بخندند و بگویند که هنوز برای ازدواج خیلی جوان است. انگار برای هر کاری جوان بود، مگر گرسنگیکشیدن و تیرخوردن." *** و اینگونه است که کتابی، بهاینسرعت جزو دهکتاب محبوب من میشه. درست یادم نمیاد که چند وقت از خوندن آخرین کتابی که اینجوری تکونم داده باشه میگذره... ببینید؛ بعضی از کتابها هستن که آدم بسیاربسیار کیف میکنه از خوندنشون، ولی هیچوقت نمیتونه بگه بهترین کتابی بود که تا حالا خوندهم. "هیولا"ی استر یا "دنکامیلو"ی گوارسکی در همین دسته قرار میگیرن. اما بعضی دیگه نه... اینها از همون اول خودشون رو نشون میدن. *** مثل بیشتر کتابهای گاری، فضای این کتاب هم مربوط میشه به جنگ جهانی: یهگروه از پارتیزانها در جنگلهای لهستان، که دارن با آلمانیها میجنگن. و شخصیت اصلی کتاب هم یه پسر ۱۴سالهست که برای خودش پناهگاه داره و در عین حال وابسته به پاتیزانهاست. ماجراهای اصلی کتاب، یعنی بخشهای تکاندهندهش، برمیگرده به رابطهی این پارتیزانها با دنیای بیرون؛ با خانوادههاشون، با مردم عادی: جایی که نشون میده پارتیزانی برای اینکه زنش بهش افتخار کنه، خودش رو با ماشین به کامیونهای پرازمهماتِ آلمانیها میزنه؛ و وقتی خبر کشتهشدن افتخارآمیزش رو برای زنش میبرن، میبینن که داره با یک مرد آلمانی خوشگذرونی میکنه... گاری، از کنار این قسمتهای تکاندهندهی کتابش، با ۴-۵تا جمله میگذره و تمومشون میکنه، و اصل ضربه رو هم در همینجاها میزنه. اصلاً همین گذشتنه که تکاندهنده میکنه خیلی از جاهای کتاب رو. *** توی داستان، شخصیتی هست به اسم پارتیزان نایتینگل؛ رئیس پارتیزانها، کسی که آلمانیها رو عاصی کرده و ضربههای شدیدی بهشون زده و میزنه. کسی هویت واقعی این شخصیت رو نمیدونه، ولی هر جا عملیات موفقیتآمیزی صورت میگیره، همه میدونن که کار، کار نایتینگله. اوج شکوه داستان بهنظرم جاییه که میفهمیم نایتینگل کی بوده، همونجایی که پارتیزانها به اعلامیههای آلمانیها قاهقاه میخندن... و البته گاری، جایی رو که شروع این قضیهست، خوب در نیاورده انگار. خیلیخیلی بیمقدمه از زبان یکی از شخصیتها این رو میشنویم. نمیدونم... *** ترجمهی کتاب بدک نیست. البته خیلیخوب هم نیست. خیلی جاها باید دستی به سر و روی جملهها کشیده بشه. البته نسبت به همون موقع فکر میکنم خوب بوده. بههرحال، خواننده رو زیاد اذیت نمیکنه. *** "بله میدانم. جدیگرفتنش مشکل است، نه؟ اروپا همیشه بهترین و قدیمیترین دانشگاهها را داشته. این دانشگاهها عظیمترین کتابها و عقاید را به جهان عرضه کردهاند: عقاید والایی دربارهی آزادی، شأن و شرف انسانی و برادری. دانشگاههای اروپا، مهد تمدن بشری به حساب میآیند. با وجود این، حاصل تربیت اروپایی چیزی نیست مگر اتاقهای گاز، تجاوز به حقوق دیگران، بردگی و جوخههای اعدام دم صبح. اما شکی نیست که این تنها یک لحظهی گذرای تیرگی است. بالاخره این دوره هم یک روز تمام میشود. بله تمام میشود." *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها *** [۴ بهمن ۱۳۸۵، ۱۲:۳۵] Labels: رومن گاری, مهدی غبرایی 10:13 AM March 11, 2006 بادبادکها
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: ماهمنیر مینوی ناشر: انتشارات توس ۳۳۶ صفحه، ۲۲۰۰ تومان ترجمهی بدش همون اول کاری حال آدم رو میستونه! *** از نظر روایت، کاملا شبیه "میعاد در سپیدهدم" ئه. حتی بعضیجاها احساس کردم که اینها هم خاطرات رومن گاری اَن... اما مثل اینکه اینجوری نیست! یعنی میشه یهجور زندگینامهی خودنوشتِ الکی حسابش کرد! *** ترجمهش بده... اما دیگه نه اونقدر! میشه تحملش کرد... مترجمش، اصلا بلد نیست حرفهای اضافه رو سر جای خودشون بهکار ببره... "- اما من موفق خواهم شد. - به چی موفق خواهی شد؟" [صفحهی ۲۵۰] حرف اضافهی "موفقشدن"، "در" ئه... یا مثلاً توی صفحهی ۱۹۷، نوشته: "صدای رادیو ویشی، با حداکثر بلند بود." میتونست بگه "بلندِ بلند بود." یا "تا آخر بلند بود."... کلاً پر از اینجور مشکلاته... *** تم اصلی کتاب هم گذشته از ماجرای عاشقانهش، جنگ جهانی دومه... تقریباً هر کتابی از رومن گاری خوندم، اگر نه مستقیم، اما بههر حال مربوط بوده به جنگ. *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم *** [۲۰ اسفند ۱۳۸۴، ۲۲:۱۰] Labels: رومن گاری 11:06 PM November 02, 2005 میعاد در سپیدهدم
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: مهدی غبرایی ناشر: کتابسرای تندیس ۴۷۱ صفحه، ۲۵۰۰ تومان زندگینامهی خودنوشتِ رومن گاری *** از کودکی شروع میکنه و ماجراهای زندگیش رو به صورت داستانهای کوتاه میاره. یعنی هر فصل کتاب رو میشه به داستان کوتاهِ مستقل محسوب کرد؛ هر چند که فصلها به هم مرتبطن. *** لحن کتاب و اتفاقاتی که توی زندگیش پیش اومده، اصلا به اون رومن گاریای که توی ذهنم داشتم شباهتی نداشت! یعنی اون رومن گاری "خداحافظ گاری کوپر" یا "زندگی در پیش رو" نبود. *** از ترجمههای غبرایی، قبل از این ساعتها رو خونده بودم و بدجوری از ترجمهش بدم اومده بود! ولی این ترجمهش انصافا عالی بود. *** غیر از جالب بودن نثر و ماجراها، خیلی از خودِ رومن گاری خوشم اومد با خوندن این کتابش. *** جملههای آخرِ کتابهای قبلی رومن گاری رو یادمه!!! این رو هم بعیده فراموش کنم: "آری، من بسیار زیستهام." *** نکتهی زندگیش هم مادرشه، یعنی خودش و مادرش در هم خلاصه میشدن. آخرش هم میفهمیم مادرش یه کار عجیب کرده بوده... خیلی عالی بود. *** معمولا کتابهایی یادم میمونن که آخرشون تکونم داده باشه. این هم یادم میمونه. *** کسی "تربیت اروپایی"ِ رومن گاری رو داره؟ *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو *** [۱۱ آبان ۱۳۸۴، ۱۴:۴۰] Labels: رومن گاری, مهدی غبرایی 3:24 PM August 11, 2005 زندگی در پیش رو
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: لیلی گلستان ناشر: نشر بازتابنگار دویست و بیست صفحه، دو هزار و دویست تومان "زندگی در پیش رو"، از زبان یک پسربچهی مسلمان روایت میشود. پیرزنی یهودی، او و چند بچهی حرامزادهی دیگر را در خانهای نگه میدارد و به آنها رسیدگی میکند. محمد، "هر چند با بچهها حرف میزند و بازی میکند، اما با آنها یکی نمیشود." او در کتاب سعی میکند مثل آدمبزرگها صحبت کند، ولی بچهبودن او، از لای تکتک ِ جملاتش معلوم است. "چشمانش وغ زده بود و از لب و لوچهی بازش، همانطوری که قبلا به عرضتان رساندم و دیگر حوصلهی تکرارش را ندارم ..." *** "نمیفهمم چرا بعضیها همهی بدبختیها را با هم دارند، هم زشت هستند، هم پیر هستند، هم بیچاره هستند. اما بعضی دیگر هیچکدام از این چیزها را ندارند. این عادلانه نیست." *** محمد، از سنش، -که فکر میکند ۱۰ سال است، ولی بعدا ناگهان ۴ سال بزرگ میشود!- خیلی بزرگتر است. او چیزهایی را میبیند که برای سنش زیادی بزرگ است، ولی با این حال، با نگاه خودش آنها را میبیند، با نگاه یک بچه که از سنش بزرگتر است و با این حال، هنوز بچه. *** با این که کتاب از زبان یک بچه و به صورت اول شخص روایت میشود، اما تلخی فضا، نمیتواند خود را پشت لحن کودکانه پنهان کند. *** مثل "خداحافظ گاری کوپر" ِ رومن گاری، باز هم جملات قصار ِ زیادی در کتاب وجود دارد. *** "گلولهها از بدن بیرون میآمدند و به داخل مسلسلها برمیگشتند، و قاتلها عقب میرفتند و عقبعقبکی از پنجره پایین میپریدند. وقتی آبی ریخته میشد، دوباره بلند میشد و توی لیوان میرفت. خونی که ریخته شده بود دوباره داخل بدن میشد و دیگر هیچکجا، نشانهیی از خون نبود.زخمها بسته میشدند. آدمی که تف کرده بود، تفش به دهانش برمیگشت. اسبها عقبعقبکی میتاختند و آدمی که از طبقهی هفتم افتاده بود، بلند میشد و از پنجره میرفت تو. یک دنیای وارونهی راستکی بود، و این قشنگترین چیزی بود که توی این زندگی کوفتیام دیده بودم. حتی یک لحظه، رزا خانم را جوان و شاداب دیدم. باز هم عقبترش بردم، و او باز هم قشنگتر شد. اشک توی چشمهایم جمع شد." *** عالی ! *** [۲۰ مرداد ۱۳۸۴، ساعت ۲۲:۰۵] Labels: رومن گاری, لیلی گلستان 11:10 PM June 06, 2005 خداحافظ گاری کوپر
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری مترجم: سروش حبیبی ناشر: انتشارات نیلوفر ۲۸۸ صفحه، ۲۵۰۰ تومان اول که کتاب رو شروع کردم، یه جورایی سردرگم بودم. ببینید چه جوری شروع کرده: "عزی بن زوی هم آنجا بود. او اولین کسی بود که با اسکی از کوردییر پایین آمده بودو این کوردییر همانجایی بود که چند قرن پیش، سرخپوستهای پولاس، معلوم نیست از دست کشورگشایان اسپانیایی به آنجا پناه برده بودند، که میخواستند میخ مسیحیت را در سرزمین کفر بکوبند [...] یا از شر خود مسیحیت که یگانه دیانت راستین شمرده میشد. والله اعلم! اسپانیاییها در این ارتفاعها نمیتوانستند نفس بکشند و مسیحیت هم جرات این بلندپروازیها را نداشت. مسیرش از ارتفاع پنجهزار و پانصد متری شروع میشد. بعد بیست و پنج روز تمام پایین میآمدی، از آن مسیرهای بیپیر، در مایههای هیچ و پوچ از این بهتر نمیشد. [توضیحاتی راجع به عزی] لنی اول با این جوان که یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست آشنا شده بود." *** خلاصه که تا چند صفحه این حالت رو داشتم، بعد کمکم درست شد. *** قسمتهایی از کتاب راجع به عدهای است که در یک کوهستان برفی خلوت میکنند. و آنجا برایشان مقدس است. پایین کوه را "صفر متر بالای سطح ِ گه" میدانند. برای خودشان مرامهایی دارند و ... *** هر بار کسی به آنها اضافه میشود، کسی کم میشود ... *** از یک جاهایی به بعد، داستان روی لنی متمرکز میشود: شخصیتی با خصوصیات اخلاقی منحصر به فرد... که وابستگی را در مرام خودش کفر میداند! [ضمنا خیلی هم شبیه گری کوپر است!] لنی با دختر سفیر امریکا در سوییس آشنا میشود و به نوعی به او وابسته میشود. [در یکی از سفرهایش به پایین] *** قسمتهای آخر، وارد مباحث جنایی و قاچاق با استفاده از مصونیت سیاسی و ... میشود، ولی همچنان موضوع اصلی عشق است. *** ترجمه هم که خوبه و... *** کتاب پر از جملههای قصاره! راجع به نهضتها و مکتبها و... *** ترجمهی کتاب، به "ابراهیم نبوی و طنز تیزش" تقدیم شده! *** هر بار که میاومدم کتاب رو بخونم یه کاری پیش میاومد! برای همین خیلی تکه-تکه خوندمش. و احساس میکنم که یه قسمتهایی رو از دست دادم. برای همین تصمیم دارم دوباره بخونمش ! مخصوصا به خاطر جملهها وصحبتها ! خیلی از این چیزهایی رو هم که گفتم مطمئن نیستم!!! *** [۱۶ خرداد ۱۳۸۴، ۲۳:۰۵] Labels: رومن گاری, سروش حبیبی 11:24 PM |