archive previous posts
|
|
January 25, 2007 تربیت اروپایی
٭
........................................................................................نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain) مترجم: مهدی غبرایی ناشر: انتشارات نیلوفر ۳۲۴ صفحه [چاپ اول، پاییز ۱۳۶۲] "یانک از خود میپرسید که باید اجازهی ازدواج با زوسیا را از پارتیزانها بگیرد یا نه. ممکن بود آنها به او بخندند و بگویند که هنوز برای ازدواج خیلی جوان است. انگار برای هر کاری جوان بود، مگر گرسنگیکشیدن و تیرخوردن." *** و اینگونه است که کتابی، بهاینسرعت جزو دهکتاب محبوب من میشه. درست یادم نمیاد که چند وقت از خوندن آخرین کتابی که اینجوری تکونم داده باشه میگذره... ببینید؛ بعضی از کتابها هستن که آدم بسیاربسیار کیف میکنه از خوندنشون، ولی هیچوقت نمیتونه بگه بهترین کتابی بود که تا حالا خوندهم. "هیولا"ی استر یا "دنکامیلو"ی گوارسکی در همین دسته قرار میگیرن. اما بعضی دیگه نه... اینها از همون اول خودشون رو نشون میدن. *** مثل بیشتر کتابهای گاری، فضای این کتاب هم مربوط میشه به جنگ جهانی: یهگروه از پارتیزانها در جنگلهای لهستان، که دارن با آلمانیها میجنگن. و شخصیت اصلی کتاب هم یه پسر ۱۴سالهست که برای خودش پناهگاه داره و در عین حال وابسته به پاتیزانهاست. ماجراهای اصلی کتاب، یعنی بخشهای تکاندهندهش، برمیگرده به رابطهی این پارتیزانها با دنیای بیرون؛ با خانوادههاشون، با مردم عادی: جایی که نشون میده پارتیزانی برای اینکه زنش بهش افتخار کنه، خودش رو با ماشین به کامیونهای پرازمهماتِ آلمانیها میزنه؛ و وقتی خبر کشتهشدن افتخارآمیزش رو برای زنش میبرن، میبینن که داره با یک مرد آلمانی خوشگذرونی میکنه... گاری، از کنار این قسمتهای تکاندهندهی کتابش، با ۴-۵تا جمله میگذره و تمومشون میکنه، و اصل ضربه رو هم در همینجاها میزنه. اصلاً همین گذشتنه که تکاندهنده میکنه خیلی از جاهای کتاب رو. *** توی داستان، شخصیتی هست به اسم پارتیزان نایتینگل؛ رئیس پارتیزانها، کسی که آلمانیها رو عاصی کرده و ضربههای شدیدی بهشون زده و میزنه. کسی هویت واقعی این شخصیت رو نمیدونه، ولی هر جا عملیات موفقیتآمیزی صورت میگیره، همه میدونن که کار، کار نایتینگله. اوج شکوه داستان بهنظرم جاییه که میفهمیم نایتینگل کی بوده، همونجایی که پارتیزانها به اعلامیههای آلمانیها قاهقاه میخندن... و البته گاری، جایی رو که شروع این قضیهست، خوب در نیاورده انگار. خیلیخیلی بیمقدمه از زبان یکی از شخصیتها این رو میشنویم. نمیدونم... *** ترجمهی کتاب بدک نیست. البته خیلیخوب هم نیست. خیلی جاها باید دستی به سر و روی جملهها کشیده بشه. البته نسبت به همون موقع فکر میکنم خوب بوده. بههرحال، خواننده رو زیاد اذیت نمیکنه. *** "بله میدانم. جدیگرفتنش مشکل است، نه؟ اروپا همیشه بهترین و قدیمیترین دانشگاهها را داشته. این دانشگاهها عظیمترین کتابها و عقاید را به جهان عرضه کردهاند: عقاید والایی دربارهی آزادی، شأن و شرف انسانی و برادری. دانشگاههای اروپا، مهد تمدن بشری به حساب میآیند. با وجود این، حاصل تربیت اروپایی چیزی نیست مگر اتاقهای گاز، تجاوز به حقوق دیگران، بردگی و جوخههای اعدام دم صبح. اما شکی نیست که این تنها یک لحظهی گذرای تیرگی است. بالاخره این دوره هم یک روز تمام میشود. بله تمام میشود." *** + خداحافظ گاری کوپر + زندگی در پیش رو + میعاد در سپیدهدم + بادبادکها *** [۴ بهمن ۱۳۸۵، ۱۲:۳۵] Labels: رومن گاری, مهدی غبرایی 10:13 AM |