December 15, 2006


دن‌کامیلو و پسر ناخلف
 
٭
نویسنده: جووانی گوارسکی (Guareschi, Giovanni)
مترجم: مرجان رضایی
ناشر: نشر مرکز
۲۷۷ صفحه، ۲۹۵۰ تومان
[چاپ اول، ۱۳۸۵]

دنیای کوچک

در جوانی خبرنگار بودم و هر روز سوار بر دوچرخه می‌گشتم تا خبرهای تازه‌ای برای روزنامه پیدا کنم. تا اینکه روزی با دختری آشنا شدم. از‌آن‌به‌بعد هر روز ساعت‌ها به این فکر می‌کردم که اگر امپراتور مکزیک شوم یا مثلاً بمیرم، آن دختر چه احساسی خواهد داشت؛ به این ترتیب، دیگر وقتی برای هیچ کار دیگری باقی نمی‌ماند. بنابراین شب‌ها برای پرکردن ستونی که در روزنامه به من داده بودند، شروع به ساختن داستان‌هایی کردم که مردم از آن‌ها خیلی خوششان آمد، چون آن‌ها از داستان‌های واقعی هم واقعی‌تر بودند. البته این هیچ تعجبی ندارد، چون داستان‌ها هم، مثل مردم، در فضای خاصی رشد می‌کنند. برای همین است که جغرافیای داستان این‌قدر مهم است.
داستان‌های این کتاب جایی در دره‌ی رود پو اتفاق می‌افتد. من در نزدیکی پو متولد شدم، که تنها رود مهم ایتالیا است. یک رود برای آن که مهم باشد، باید در دشتی جاری شود. چون آب خلق شده تا به شکل افقی جاری شود و فقط زمانی که کاملاً افقی است، وقار و متانت ذاتی‌اش حفظ می‌شود. به همین دلیل است که آبشار نیاگارا پدیده‌ی ناراحت‌کننده‌ای است؛ شبیه آدمی است که روی دست‌هایش راه برود. بگذریم، رود پو از دشت‌های وسیع شمال ایتالیا می‌گذرد و در تکه‌زمینی که بین رود و کوهستان واقع شده، یک دهکده، یک "دنیای کوچک"، وجود دارد. مردمی که در حوالی پو متولد می‌شوند، سرهایی به سختی آهن و حس شوخ‌طبعی پیشرفته‌ای دارند؛ و وقتی که پای سیاست به میان می‌آید، می‌توانند به‌اندازه‌ی آدمی که موش قورت داده است، هیجان‌زده شوند.
آن‌ها به این تکه‌زمین خود خیلی وابسته‌اند و با وجود طغیان رودخانه، هوای مه‌آلود، گرمای آتشین تابستان، و سرمای نمور زمستان معتقدند که هر چه باشد، خدا وقتی که "دنیای کوچک" را خلق می‌کرده، می‌دانسته دارد چه‌کار می‌کند.
برای شناختن کشیش دهکده، دن‌کامیلو و رقیبش پپونه، بخشدار کمونیست، و دانستن این که چگونه مسیح از فراز یک صلیب بزرگ در کلیسای دهکده ناظر وقایع است، و این که چگونه است که این‌قدر بیش از حد انتظار صحبت می‌کند، همین‌قدر آشنایی با فضای داستان کافی است. و حالا که صحبت به اینجا کشید، باید موضوع دیگری را هم بگویم، که هر وقت راجع‌به "دنیای کوچک" حرف می‌زنم گفتنش واجب می‌شود. اگر کشیشی در جایی هست که شخصیت‌پردازی دن‌کامیلو برایش برخورنده است، حق دارد که بزرگترین شمع موجود را بر سر من بشکند. و اگر کمونیستی هست که از وجود پپونه احساس ناراحتی می‌کند، او هم مختار است که یک داس و یک چکش را بر پشت من بشکند. ولی اگر کسی هست که از حرف‌های مسیح ناراحت می‌شود، کاری از دست من ساخته نیست، چون کسی که در این داستان حرف می‌زند مسیح نیست، مسیح من است – همان ندای وجدانم.
***
شاهکاره. "دنیای کوچک دن‌کامیلو" رو هم قبلاً خونده بودم... ولی لذتی که این داشت، اون نداشت. خیلی‌خیلی عالی بود. هی لفتش می‌دادم که دیر تموم بشه! جدی می‌گم. بی‌نظیره. تک‌تک داستان‌هاش عالی‌ان؛ و به‌جز چندتا، بقیه‌ی داستان‌ها ربطی به قبلی‌ها و بعدی‌هاشون ندارن و می‌تونن مستقل خونده بشن. همون‌طور که می‌بینید، مقدمه‌ی خیلی خوبی هم داره. دیگه همین دیگه. فردا برین بخرین‌ش.
***
[۲۴ آذر ۱۳۸۵، ۲۲:۵۵]

Labels:



                                                                                                    
........................................................................................