archive previous posts
|
|
September 09, 2005 ایران: روح یک جهان بیروح
٭
........................................................................................میشل فوکو (Foucault, Michel) مترجمها: نیکو سرخوش، افشین جهاندیده ناشر: نشر نی ۲۳۲ صفحه، ۲۰۰۰ تومان البته عنوان کامل، "ایران: روح یک جهان بیروح: و نُه گفتوگوی دیگر با میشل فوکو" است. که به خاطر طولانیبودن، در عنوان نیاوردم! *** گفتوگوها: حبس، روانپزشکی، زندان (۱۹۷۷). گفتوگویی است بین میشل فوکو، دیوید کوپر (پزشک و روانپزشک که به همراه آر.دی لینیگ، بنیانگذار ِ مکتب ِ انگلیسی ِ ضد-روانپزشکی است.)، ژان-پییِر فِی (نویسنده، فیلسوف و سردبیر نشریهی شانژ. او با حمایت دولت سوسیالیست فرانسوا میتران، کولژ انترناسیونال دو فیلوزوفی [مدرسهی بینالمللی فلسفه] را بنیان گذارد)، ماری-ادیل فی (دستیار سردبیر نشریهی شانژ) و مارین زکا (همکار دیوید کوپر) *** ایران: روح یک جهان بیروح (۱۹۷۹) گفتوگوی میشل فوکو و کلربرییر و پییر بلانشه (خبرنگاران روزنامهی "لیبراسیون" در ایران). موضوع بحث، انقلاب ایران است. گروههای حامی، دلایل همدلی در عین تضادهای عقیدتی، طرز فکرها و ... *** فیلسوف نقابدار (۱۹۸۰) روزنامهی لوموند، بین سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۴، هر هفته مصاحبههایی را با روشنفکران اروپایی انجام میداد. در ژانویهی ۱۹۸۰، "کریستین دلاکامپنی"، پیشنهاد مصاحبه را به فوکو داد. فوکو هم با یک شرط پذیرفت: در طول مصاحبه هیچ نامی از فوکو برده نشود و همهی نشانههایی که امکان حدس نام او را بدهند، پاک شوند. دلیل ِ معروف فوکو را هم که حتما میدانید. صحنهی روشنفکری در چنگ رسانههاست و شخصیتها، بر اندیشهها تقدم یافتهاند. کسی که حرف میزند، از چیزی که میگوید مهمتر است. فوکو در مصاحبههای بعدیش هم چند جا به همین نکته اشاره میکند. "تنها قانونی که خواهان وضع آن در مورد مطبوعات و کتاب هستم، ممنوعیت استفاده از نام مؤلف برای دو بار و نیز حق بینامبودن و نام مستعار داشتن است تا هر کتاب برای خودش خوانده شود." [۱۹۴] *** خود کمینهگرا (۱۹۸۲) گفتوگو با استیون ریگینز *** ساختارگرایی و پساساختارگرایی (۱۹۸۳) گفتوگو با ژرار روله. گفت و گو با موضوع خاستگاه نام فراگیر "ساختارگرایی" مطرح میشود. در خلال آن، مروری میکنند بر بسیاری از جنبشهای فکری که زمانی در فرانسه (اروپا؟) جریان داشتهاند. *** نظامی محدود در برابر تقاضایی نامحدود (۱۹۸۳) گفتوگو با روبر بونو (دبیر ملی کنفدراسیون فرانسوی دوکراتیک کارگران CFDT) در بارهی تامین اجتماعی و نهادهای اقتصادی مشابه *** موسیقی معاصر و مخاطبان (۱۹۸۳) گفتوگوی فوکو با پییر بولز، دوست آهنگساز و موسیقیدانش. *** زیباییشناسی زیستن (۱۹۸۴) گفتوگو با آلساندرو فونتانا *** دغدغهی حقیقت (۱۹۸۴) با ف.اوالد *** بازگشت ِ اخلاق (۱۹۸۴) با ژیل باربدت و آندره سکالا. آخرین گفتوگوی فوکو پیش از مرگ. ژیل باربدت و آندره سکالا، سؤالهای متفاوتی دارند و این گفتوگو، تقریبا دو تکهی درهمبافتهشده است. *** بیشتر گفتوگوها، در ابتدا یک چهارچوب را دنبال میکنند، ولی از جایی به بعد، بحث تبدیل به گپی میشود بین طرفها. که متن را خواندنیتر میکند. *** در "ساختارگرایی و پسا ساختارگرایی" روله میگوید: "[...] من در کتاب ونسان دکومب با عنوان خود و دیگری که حتما با آن آشنایید ..." فوکو حرفش را قطع میکند و میگوید: "نه. میدانم چنین کتابی هست ولی آن را نخواندهام." *** گفتوگوی "خود کمینهگرا"، گفتوگوی جالبی بود. در این قسمت، بحث راجع به خود ِ فوکو است. زندگیاش، علاقههایش و ... در ابتدای صحبت، راجع به ارزشی که فوکو برای سکوت قائل است صحبت میشود. او همانجا یک خاطره نقل میکند: "به خوبی به یاد دارم که هنگام ملاقات با دانیل شمید (فیلمساز) که نمیدانم برای چه کاری به دیدنم آمده بود، من و او بعد از چند دقیقه دریافتیم که واقعا حرفی برای گفتن به یکدیگر نداریم. ما به همین ترتیب از ساعت سه بعد از ظهر تا نیمه شب را با هم گذراندیم. نوشیدیم، حشیش کشیدیم و شام خوردیم. و من فکر نمیکنم در این دهساعت بیشتر از بیست دقیقه با هم حرف زده باشیم. این نقطهی آغاز یک دوستی نسبتا طولانی شد و برای من نخستین بار بود که دوستی در سکوتی کامل پا میگرفت." وضعیت قشنگی نبود؟ بیشتر متفکرها، در زندگیشان به چنین درجهای رسیدهاند. جایی که میفهمند سکوت باارزش است. [نمونهی اخیری که در ذهن دارم، رومن گاری و "خداحافظ گاری کوپر"ش است.] این طرز فکر را در میان عرفای خودمان هم که حتما دیدهاید. *** از کجا معلوم مفاهیمی که ما در ذهن خودمان داریم، هنگام ترجمه به زبان(!)، تغییر معنا ندهند. یا اصلا از کجا معلوم که قابل ترجمه به زبان باشند؟ یادم میآید کسی میگفت: "اگر فلان کلمهی فارسی و فلانکلمهی انگلیسی، هر دو دقیقا یک معنا داشتند، دیگر دو کلمه نبودند." این جا وضعیت از آن هم بغرنجتر است! دو طرف ترجمه، اصلا از یک جنس نیستند که بشود راجع به معنایشان نسبت به یکدیگر اظهار نظری کرد. ممکن است نمودهای عینی ِ مفاهیم ذهنی را دلیلی بر یکسان بودنشان بگیریم. اینجا هم نمیشود اعتماد زیادی کرد. ممکن است هنگام این ترجمه، تغییر معنا رخ دهد. یا اصلا برداشت طرف مقابل از آن نمود عینی، غلط ترجمه شود! [حالت برعکس] مفاهیم وقتی درست منتقل میشوند که سکوت برقرار باشد! برای بررسی اینکه ترجمههایمان تا چه حد درستاند، ناچاریم از ابزارهایی مثل زبان استفاده کنیم که دوباره همان مشکل پیش میآید. در این مورد، سکوت قابل اعتمادتر است :) *** "روزی در حالی که داشتم در خیابان راه میرفتم، ماشینی به من زد. شاید برای دو ثانیه احساس کردم که در حال مرگام و بهراستی لذتی بسیاربسیار شدید را تجربه کردم. هوا بینظیر بود.. حدود ساعت هفت بعدازظهری تابستانی. خورشید داشت غروب میکرد. آسمان باشکوه و آبی و ... بود. آن روز یکی از بهترین خاطرات من بود و هنوز هم هست. [میخندد]" [۹۷] *** [۱۸ شهریور ۱۳۸۴، ۱۶:۵۵] Labels: افشین جهاندیده, میشل فوکو, نیکو سرخوش 5:51 PM |