![]() |
||
archive previous posts
|
April 28, 2006 مرگ در آند
٭
........................................................................................نویسنده: ماریو بارگاس یوسا (Vargas Llosa, Mario) مترجم: عبدالله کوثری ناشر: نشر آگه ۳۲۲ صفحه، ۲۰۰۰ تومان با اینکه دومین کتابیه که از یوسا میخونم (بهاضافهی یک داستان کوتاه البته)، اما فکر میکنم زمینهی کلی همهی کتابهاش اومده دستم! لاتبازی و داشمشتیگری؛ اون هم از نوع امریکای جنوبیش! یعنی اگه کمی "فرهنگیتر" بخوام بگم، میشه همون "مردانگی هژمونیک"! و زنها هم توی کتابهاش، چیزی بهجز وسیلهی ارضای جنسی مردان و پررنگترکردن اون مردانگی هژمونیک، نیستن. [فمینیستهای جهان، متحد شوید...] *** خیلی خوب بود. خصوصاً اون آخرش، جایی که بعد از فهمیدن علت کشتن اون سه نفر، لیتوما (گروهبان) به اون کارگری که راز رو فاش کرده میگه: "خوش ندارم صبح بیدار بشوم و قیافهی تو را ببینم و باهات حرفهای معمولی بزنم..." بهشدت این قضیهی "حرفهای معمولیزدن" برام آشنا بود! برای همین خیلی خوشم اومد... چیه؟ *** همینجوری الکی احساس میکنم که بارگاس یوسا، توی بقیهی کتابهاش هم یه قسمتهایی از تاریخ معاصر کشورش – پرو – رو توصیف میکنه. *** ۱۰۰... واقعاً رقم نجومیایه ها! *** + سالهای سگی + چرا ادبیات؟ *** [۸ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۲۰:۴۵] Labels: عبدالله کوثری, ماریو بارگاس یوسا 8:31 PM April 16, 2006 شب پیشگویی
٭
........................................................................................نویسنده: پل استر (Auster, Paul) مترجم: خجسته کیهان ناشر: نشر افق ۲۷۲ صفحه، ۲۸۰۰ تومان با اینکه بهنظرم همهی کتابهای استر شبیه هم اَن، و اصولاً تکرار یهچیزی اَن که نمیدونم چیه، اما باز هم دلم میخواد کتابهای دیگهای ازش بخونم. و این شباهتی که میگم، ربطی به اون عناصر تکرارشونده نداره. توی این کتاب هم شخصیت اصلی یک نویسنده ست؛ باز هم یه دفترچهی جلدآبی توش داریم [که البته قبلاً قرمز بود] و خیلی چیزهای دیگه. *** اون قضیهی تصادف و اینها رو که گفتم، بعدش دیدم توی مقدمهی «کشور آخرینها» هم خجسته کیهان بهش اشاره کرده و خلاصه خیلی حال کردم. و ضمناً گفته که استر به پدیدهی زبان هم خیلی توجه میکنه. استر نماد یک نویسندهی حرفهایه بهنظرم. یعنی شغلش همینه و در یک کلام، اینکاره ست. *** + هیولا [+ لویاتان؛ غلاف تمامفلزی] + شهر شیشهای + اتاق دربسته *** [۲۷ فروردین ۱۳۸۵، ۲۰:۵۵] Labels: پل استر, خجسته کیهان 6:57 PM April 09, 2006 در خانهام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید
٭
........................................................................................نویسنده: ژان-لوک لاگارس (Lagarce, Jean-Luc) مترجم: تینوش نظمجو ناشر: نشر نی ۹۵ صفحه، ۹۰۰ تومان [سومین نمایشنامه از سری "دور تا دور دنیا"، زیر نظر تینوش نظمجو و مهدی نوید] باز هم باید تذکر بدم که تینوش نظمجو، مَرده! *** هیچ توضیحی نداره، نه توضیح صحنه، نه حرکت، نه لحن... هیچی! فقط گفتگوها رو آورده. *** لحنش یهخورده کسلکننده ست، یهجورایی شاعرانه و قدیمی و اینها حرف میزنن... نمیدونم. *** خوشم نیومد بهاندازهی دوتای قبلی. *** خیلی شیک چاپ شده این سری نمایشنامهها! *** چیزی ندارم بگم راجع بهش! [خیلی معلومه؟] *** آهان! میتونین بهجای خوندن نمایشنامه، یادداشت ژان-لوک لاگارس پیش از نوشتن نمایشنامه رو بخونید... کاملاً خودِ نمایشنامه ست! فقط از اون فرم خارج شده... *** + لاموزیکا دومین + داستان یک پلکان *** [۲۰ فروردین ۱۳۸۵، ۲۰:۲۰] Labels: تینوش نظمجو, دور تا دور دنیا, ژان-لوک لاگارس 5:07 PM April 03, 2006 اتاق دربسته
٭
........................................................................................نویسنده: پل استر (Auster, Paul) مترجم: شهرزاد لولاچی ناشر: نشر افق ۱۷۵ صفحه، ۱۷۰۰ تومان "اتاق دربسته"، همونطور که گفته بودم، سومین قسمتِ سهگانهی نیویورکه. ضمن اینکه این سهگانه رو، نشر افق توی یک جلد هم چاپ کرده... با جلد گالینگور و تشکیلات و این حرفها. *** اگر "شهر شیشهای" رو نخونده باشین، یا مثلاً ارواح رو، هیچمشکلی توی فهمیدن داستان نخواهید داشت؛ امّا بهتره که قبلش اونها رو خونده باشین، خصوصاً "شهر شیشهای" رو. چندجای داستان به شخصیتهایی که توی اون کتاب حضور داشتن اشاره میشه؛ البته الآن یادم افتاد که وقتی من "ارواح" رو نخوندم، آخه از کجا دارم میگم که به اون اشارهای نشده؟ یهچی میگما! *** تا اینجای کار، چندتا عنصر ثابت توی کتابهای استر تکرار شدهن: یک نویسندهی جوان، یکنفر که برای مدتی گم میشود و هیچکس از او خبری ندارد، توجه به جلوههای فرهنگ و تمدن امریکا (وای وای چقدر فرهنگی!). یهعالمه چیز دیگه هم هست که نمیدونم چرا الآن یادم نمیاد! *** "فنشاو"، گم شده! همسر فنشاو این رو به دوست قدیمی اون (که همون راوی داستان ئه) میگه. راوی داستان هم دستنوشتههای فنشاو رو برمیداره و میخونه. بعد هم با همسر اون ازدواج میکنه و نوشتههای فنشاو بیچاره را چاپ میکنن... ناشر کارها، به راوی (نمیدونم اسمش توی کتاب هست یا نه، ولی اگر هم باشه یادم نمیاد!) پیشنهاد میکنه که زندگینامهی فنشاو رو – که حالا کلّی معروف شده – بنویسه. اون هم شروع میکنه به جستجو... آهان! جستجو هم یکی دیگه از اون عناصریه که گفتم! *** آخر داستان، فنشاو یک نامه برای راوی میفرستد و او را به خانهاش دعوت میکند. اینجا را که خواندم، گفتم اه... چقدر بد شد! اما وقتی که راوی به خانهی فنشاو میرسد، فنشاو در اتاقش نشسته و در را قفل کرده: آنها با هم در همین شرایط حرف میزنند... که خب خیلی خوب بود! *** نمیدونم چرا ازدواجکردن توی کتابهای استر انقدر مثل آبخوردن میمونه. تقریباً اینجوریه که هر زن و مردی که همدیگه رو میبینن، با هم ازدواج میکنن؛ فارغ از هرگونه رابطهی دیگهای که با آدمهای دیگه داشته باشن. *** الآن که دقت کردم، دیدم توی یک نوشته، هم نوشتاری مینویسم و هم عامیانه و... خوب نیست! *** + هیولا [+ لویاتان؛ غلاف تمامفلزی] + شهر شیشهای *** [۱۴ فروردین ۱۳۸۵، ۱۷:۰۰] Labels: پل استر, شهرزاد لولاچی 5:32 PM April 01, 2006 شهر شیشهای
٭
........................................................................................نویسنده: پل استر (Auster, Paul) مترجم: شهرزاد لولاچی ناشر: نشر افق ۲۰۳ صفحه، ۲۰۰۰ تومان "شهر شیشهای"، اولین کتاب از سهگانهی نیویورک استره. دو کتاب بعدی هم "ارواح" و "اتاق دربسته" اَن. از همینجا هم تذکر بدم که من "ارواح" رو ندارم و در نتیجه کتاب بعدی که میخونم، "اتاق دربسته" خواهد بود! *** احتمالاً همهتون حالتی شبیه به این رو تجربه کردین: موقع خوندنِ کتاب، با اینکه کلمهبهکلمه دارین جلو میرین و کتاب رو میخونین، بعد از چند صفحه متوجه میشین که هیچّی نخوندین! یعنی صرفاً کلمهها رو نگاه میکریدن و ذهنتون جای دیگهای بوده. خواستم بگم که من موقع خوندن این کتاب و کتاب قبلی که از استر خونده بودم، هیچوقت دچار همچین حالتی نشدم! استر خیلی به جزئیات توجه میکنه و در عین حال، این توجهش اصلاً توی ذوق نمیزنه؛ انگار که میدونه باید کدوم جزئیات رو نقل کنه. *** کویین، با نام مستعار ویلیام ویلسون، رمانهای جنایی مینویسه. یهشب، یهنفر بهش تلفن میزنه و دنبال کارآگاهی میگرده به اسم "پل استر". کویین هم وسوسه میشه و خودش رو بهجای "پل استر" جا میزنه و دنبال قضیه رو میگیره و با کسی که تلفن زده، قرار میذاره. میفهمه که طرف، کسیه به اسم "پیتر استیلمن" که در کودکی، پدرش زندانیش کرده بوده و الآن هم قراره پیداش کنه و بکشتش. خلاصه اینکه کویین میره در قالب استر و سعی میکنه رد استیلمن پدر رو بگیره و نذاره که پسرش رو بکشه... *** من هنوز هم مصرّانه معتقدم که اساس کتابهای استر، بر تصادفه. هیچوقت توی کتابهاش نباید گفت "چرا؟". همهچیز، همونهاییه که میبینیم و... همینه که هست! کویین هیچوقت از خودش نمیپرسه که حالا برای چی رفته دنبال این پرونده و اصلاً به اون چه ربطی داره و... *** + هیولا [+ لویاتان؛ غلاف تمامفلزی] *** [۱۲ فروردین ۱۳۸۵، ۱۵:۳۵] Labels: پل استر, شهرزاد لولاچی 12:42 PM |