February 15, 2010


رهنمودهایی برای نزول در دوزخ
 
٭
نویسنده: دوریس لسینگ (Lessing, Doris May)
مترجم: علی‌اصغر بهرامی
ناشر: نشر ماهی
۳۰۲ صفحه، ۶۰۰۰ تومان
[چاپ اول، ١۳۸۸]

صد و پنجاه صفحه مصیبت و صد و پنجاه صفحه رستگاری. بارها تو نصفه‌ی اول کتاب خواستم نیمه‌کاره ولش کنم، اما بعد فکر کردم که خوب شد این حماقت رو مرتکب نشدم. البته ممکنه نیمه‌ی اول کتاب هم برای دوست‌داران هذیان‌خوندن جذاب باشه.

روایت کتاب مخلوطی از نامه، هذیان، گزارش و روایت روایه، که البته این آخری ممکنه ده صفحه هم نباشه. داستان با برگه‌ی پذیرش بیمارستان در مورد مردی شروع می‌شه که به طرز عجیبی نزدیک یک پل پیدا شده و اطلاعاتی ازش در دست نیست. بعد از بستری‌شدن، بخش زیادی از داستان به حرف‌های این بیمار که به نظر می‌رسه دچار اختلال روانی باشه اختصاص داره. من دقت زیادی رو حرف‌هاش نکردم، ولی چرت محض هم نیست. یه فضا و زمان موهومی رو توصیف می‌کنه و اشاره‌های اسطوره‌ای زیادی هم توش داره. بدون شک دقیق‌خوندنش خیلی در فهم داستان مؤثره، اما برای من کار خیلی سختی بود و برای همین بی‌خیالش شدم.

هذیان‌ها که تموم می‌شه، داستان ریتم خیلی خوبی پیدا می‌کنه و سریع پیش می‌ره، تا جایی که کلید اصلی رو به خواننده نشون می‌ده و می‌گه که اون هذیان‌ها چی بودن؛ هرچند در مورد یک شخصیت دیگه:
«فردریک متوجه شد وقتی حرف می‌زند، جریان دیگری از کلمات، موازی با جریان کلماتی که خودش عملاً به کار می‌بُرد حضور دارد، و عقایدی که این جریان موازی بیان می‌داشت ابداً مغایر با عقایدی نبود که خود او به کار می‌برد، مثل پژواک صدا بود یا تصویری که در آینه می‌افتد -که، به گفته‌ی فردریک، از نظر روانی نیز بی‌معنی و نامربوط نبودند- اما این عقاید را نه جایی خوانده بوده و نه از زبان کسی شنیده بوده است. این عقاید، عقایدی جنون‌آمیز، عجیب و غریب، احمقانه و عوضی بودند. اما فردریک نمی‌توانسته است هنگام ایراد سخنرانی تنظیم‌شده و معقول خود مانع ادامه‌ی حرکت کاملاً مشخص این جریان خاموش شود. فردریک می‌گفت که حس می‌کرده است اگر لحظه‌ای مهار مراقبت و هوشیاری و سانسور را شل کند، زبان او شروع به بیان این جریان جنون‌آمیز دیگر می‌کند، و از دست او دیگر کاری ساخته نیست و عروسک خیمه‌شب‌بازی می‌شود که کس دیگری نهانی از پشت پرده حرف در دهانش می‌گذارد.»

خیلی جاهای کتاب من رو یاد رمان بی‌نظیر اشتیلر می‌انداخت. شباهت‌های زیادی دارن به نظرم. آخرهای داستان هم یه شخصیت جدید وارد داستان می‌شه به اسم ویولت که ظاهراً تأثیر زیادی روی پایان ماجرا می‌ذاره. از این فضاهای پیر مراد و این چیزهاست تا جایی که ذهنم یاری می‌ده.
***
[۲۶ بهمن ١۳۸۸، ١۷:۵۰]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................