archive previous posts
|
|
July 11, 2005 ترس و لرز
٭
........................................................................................نویسنده: سورن کیرکگور ( Kierkegaard, Soren Aabye) مترجم: عبدالکریم رشیدیان ناشر: نشر نی ۱۷۳ صفحه، ۱۶۰۰ تومان "کیرکگور ترس و لرز را بهترین کتاب خود میدانست؛ او میگفت این کتاب برای جاودانهکردن ِ نام ِ من کافی است. "دیالکتیک تغزلی" او، هنر او در وادارساختن ِ ما به حسکردن خصلتهای ویژهی این قلمرو مذهب در بالای ما که خود او وانمود میکرد پایینتر از آن مانده است، هرگز چنین ژرف بر ما تاثیر ننهاده است و نیز هرگز –و این را خود او نمیگوید- روایتش تا این حد با شخصیترین جدالهایش در پیوند نبوده است. اما همیشه نمیتوان بهآسانی اندیشهی کیرکگور را در ورایی اندیشهی یوهانس دو سیلنتیو [ظاهرا کیرکگور با این نام مستعار مینوشته.]، که این اثر را به او نسبت میدهد و البته خود اوست اما نه به تمامی، به چنگ آورد. به گفتهی هیرش Hirsch "این دشوارترین اثر کیرکگور است که در آن بیش از هر اثر دیگر به هر وسیله در سرگردانکردن خواننده کوشیده است. [صفحهی ۱۱، مقدمه، نوشتهی ژان وال] *** مقدمهی کتاب، نوشتهی ژان وال، خودش به تنهایی یک اثر عالی است. کیرکگور (کیرکگارد؟) در سرآغاز، داستان ِ قربانیکردن ِ اسحاق (در اسلام اسماعیل) را چهار نوع بیان میکند. بعد از آن وارد ِ مدیحه برای ابراهیم میشود و سپس سه مساله را طرح میکند: ۱ – آیا تعلیق ِ غایتشناختی ِ امر اخلاقی ممکن است؟ ۲ – آیا تکلیفی مطلق در برابر ِ خدا وجود دارد؟ ۳ – آیا ابراهیم در پنهانداشتن ِ مقصودش از سارا، از العازر و از اسحاق اخلاقاً قابل ِ دفاع است؟ *** اینها یادداشتهایی است که موقع ِ خواندن ِ کتاب نوشتهام. برای همین ممکن است خیلی پراکنده باشند. *** "در مفهوم ِ اخلاقی از زندگی، نوعی زیبایی، احساس ِ آسایش و هماهنگی وجود دارد؛ این مفهوم مستلزم ِ جرات و تغذیهکنندهی شور و شوق است. اما کیرکگور گرایش دارد تا اخلاقیت، تکافوی درون و برون، ادغام ِ فرد در یک مجموعه، عقل ِ تلقیشده به شیوهی هگل و بالاخره کلیت را یکسان کند. کلیت ترجمهی درونبود است به زبان ِ برون؛ و برای بیان خود به شیوهای اخلاقی فرد باید خود را در برون ظاهر و آشکار سازد. اخلاق همان کلی است." [صفحهی ۱۲] شما برای اینکه درونتان را با بیرون هماهنگ کنید، به چیزی نیاز دارید به نام اخلاق. ولی گاهی اوقات، درون آنقدر والاست که نمیتواند با بیرون هماهنگ شود. فرد در اینجا خود را مافوق ِ کلی قرار میدهد. یعنی پایش را روی اخلاق میگذارد. این کار از بیرون گناه است. ولی رابطهای مطلق با مطلق، واسطهپذیر نیست، پس باید کلی از آن حذف شود. رابطهی مطلق با مطلق، قابل ِ ترجمه به زبان کلی نیست. چون به محض ِ تحویل ِ آن به امر ِ کلی، فرد –شهسوار ِ ایمان- دچار ِ وسوسه میشود. جالب اینجاست که برای یک فرد عادی، وسوسه مانع اخلاق است و برای شهسوار ِ ایمان، اخلاق همچون وسوسه عمل میکند! کلی، در واقع تبیینکنندهی رابطهی فرد و خداست. یعنی اگر کسی کاری خلاف ِ کلی کند، میگوییم کارش در راه ِ خدا نیست. "پارادوکس ِ ایمان، حد ِ وسط، یعنی کلی را از دست داده است. [...] ایمان نمیتواند از طریق ِ واسطه به کلی تبدیل شود، زیرا با این کار نابود میشود. ایمان همین پارادوکس است و شخص نمیتواند خود را برای هیچکس قابل ِ فهم کند." [صفحهی ۹۸-۹۹] *** زیباشناسی [وقتی عمل ِ قهرمان مزاحم ِ زندگی ِ شخص ِ دیگری نیست.] خواستار ِ اخفا است و اخلاق، خواستار ِ افشا. "علی رغم ِ جدیت ِ اخلاق در طلب ِ افشا نمیتوان انکار کرد که راز و سکوت عظمتی حقیقی به انسان عطا میکند زیرا خصال زندگی درونی اَند." [۱۱۷] ابراهیم، نه به سارا، نه به العازر و نه به اسحاق چیزی نمیگوید؛ اخلاق را نادیده میگیرد. از طرف ِ دیگر، سکوت ِ او به خاطر ِ نجات ِ اسحاق هم نیست؛ عمل ِ او در دایرهی زیباشناختی هم قرار ندارد. "اگر وقتی سخن میگویم نتوانم خودم را بفهمانم سخن نمیگویم." [۱۴۶] شهسوار ِ ایمان را هیچکس نمیتواند درک کند؛ ابراهیم سخن نمیگوید. پریانی و اضطراب ِ پارادوکس، در سکوت است، ابراهیم سخن نمیگوید؛ و همین اضطراب و رنج، ضامن حقانیت اوست. *** سرگذشت ِ ابراهیم در برگیرندهی تعلیق ِ غایتشناختی ِ امر ِ اخلاقی است. او به مثابه فرد از کلی فراتر رفته است. این پارادوکسی ست که وساطت پذیر نیست. [...] اصرار در پدر ِ ایمان خواندنش و سخنگفت از این مطلب با کسانی که جز به کلمات علاقه ندارند بیهوده است." [صفحهی ۹۴] *** "یا پارادوکسی وجود دارد که در آن فرد به عنوان ِ فرد در رابطهای مطلق با مطلق قرار دارد، یا ابراهیم خاسر است." [صفحهی ۱۵۴] *** ایمان سرشار از این پارادوکسهاست و ارزش آن هم در تحمل ِ رنج ِ قرارگرفتن در آنهاست. هیچکس در راه ِ ایمان نمیتواند انسان را درک کند. هیچکس نمیتواند او را همراهی کند. هیچکس تنهاتر از شهسوار ِ ایمان نیست. *** *** [۲۰ تیر ۱۳۸۴، ۱۰:۱۵] Labels: سورن کیرکگور, عبدالکریم رشیدیان 11:11 AM |