archive previous posts
|
|
August 25, 2007 اشتیلر
٭
........................................................................................نویسنده: ماکس فریش (Frisch, Max) مترجم: علیاصغر حداد ناشر: نشر ماهی ۴۴۸ صفحه، ۶۵۰۰ تومان [چاپ اول، ۱۳۸۶] یک شاهکار. مطمئناً رمانی که با جملهی "من اشتیلر نیستم!" شروع بشه، رمان بینظیری خواهد بود. خیلی وقت بود که اینطوری توی کتابی غرق نشده بودم. این رمان از دو قسمتِ "یادداشتهای اشتیلر در زندان" و "پسگفتار دادستان" تشکیل شده. قسمت اول، یادداشتهای روزانهی کسیه به اسم "وایت" که اشتباهاً به جای اشتیلر دستگیر شده؛ و با نوشتن این یادداشتها توی زندان، در واقع داره ثابت میکنه که اشتیلری نیست. این یادداشتهای روزانه، با استفاده از تکنیک جعبه چینی یا عروسک روسی نوشته شدهان و با شگرد خاصی خواننده رو جذب خودشون میکنن. این تکنیک، همونیه که بارگاس یوسا توی "نامههایی به یک نویسندهی جوان" توضیح میده. یعنی داستان در دل داستان. البته داستانهای فرعی، به صورت خودجوش از دل داستان اصلی در میان و چیزی رو به اون اضافه میکنن؛ نه اینکه از بیرون، فقط برای تزیین بهش چسبونده شده باشن. بخش بعدی - که به نظر من بهتر بود بعضی جاهاش رو نمینوشت - یادداشتهای دادستان پروندهی اشتیلره که بعد از محاکمه و تمومشدن ماجراها نوشته. متأسفانه ماکس فریش انگار که خواننده رو دستِکم گرفته باشه، خواسته با بعضی از حرفهای دادستان، تمام نکتههای مبهم رو روشن کنه. *** ظاهراً فریش توی کارهاش به مسألهی هویت خیلی اهمیت میده و این رمان هم بر همین مبنا نوشته شده. شما در قسمت اول داستان دارید نوشتههای کسی رو میخونید که در برابر هویتی که از بیرون بهش تحمیل میشه مقاومت میکنه و سعی داره هویت دیگهای رو برای خودش بسازه. اما مسأله اینجاست که با خوندن این یادداشتها ممکنه چیزی رو نفهمید: چون نویسندهی اونها همهچیز رو از نگاه و ذهن خودش تعریف و یا جعل میکنه. برای همینه که در پایان داستان نیازی به یه ناظر بیطرف هست... هر چند که کمی در غلظت داوریِ این ناظر زیادهروی شده. فریش به اندازهی کافی در بخش اول سرنخهای لازم رو به خواننده داده بود. *** یکی از قشنگترین داستانهای فرعی یادداشتهای اشتیلر، داستانیه که توی صفحهی ۱۵۵ تعریفش میکنه. اگه خواستید کتاب رو بخونید، یاد این حرف من باشید. مخصوصاً جملههای پایانی داستان. آخر داستان هم دو تا نوشته هست؛ یکی مال اریش فرانتسن و اونیکی برای فریدریش دورنمات. نوشتهی دورنمات، قسمتی از یک نقده و واقعاً نوشتهی خوبیه. ضمناً ترجمهی کتاب هم خیلی عالیه. در کل شدیداً توصیهش میکنم. *** [۳ شهریور ۱۳۸۶، ۱:۳۰] Labels: علیاصغر حداد, ماکس فریش 2:18 AM |